کد مطلب:298714 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:242

اولین سنت شکنان


در سال یازدهم هجرت، پیامبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله در پی خستگی سفر حج، بیمار شد و دانست كه روزهای آخر عمرش فرا رسیده است. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، نگران رهبری جامعه اسلامی پس از خود بود، بدون تردید مدت زندگانی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله برای تحقق تمامی مسائل نظری و عملی اسلام و دگرگون سازی جامعه در ابعاد گوناگون كافی نبود، و حتی در سطح مركز رسالت، یعنی مدینه منوره به كمال مطلوب نرسیده بود. و ضرورت تاریخی حكم می كنند كه خط رسالت به وسیله ی خط امامت سیر طبیعی خود را ادامه دهد [1] .

سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به فرمان خداوند سبحان شخصی را به امامت برگزید كه عمق وجودش در هستی دعوت شكل گرفته بود و تنها كسی بود كه


می توانست سنت و سیره ی رسول الله را در عمل تجلی بخشد.

نصوص متواتر از حضرت رسول اكرم صلی اللَّه علیه و آله بیانگر این است كه حضرت علی علیه السلام در كنار یایگاه رسالت به عنوان مرجعیت فكری و سیاسی جامعه ی اسلامی رشد یافت. [2] .

حاكم در مستدرك به سند او از ابواسحاق چنین روایت كرده است: «از قثم بن عباس پرسیدم: علی از رسول خدا چگونه ارث برد، پاسخ داد: او از حیث نزدیكی به رسول خدا در نزد ما از همه پیش بود و از تظر پیوند عمیق از همه ی ما بیش». [3] .

حضرت علی علیه السلام فرمود: «من هر روز و هر شب با پیامبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله یك مجلس خصوصی داشتم و اگر سؤال داشتم از آن حضرت می پرسیدم و اگر ساكت بودم آن حضرت سخن می گفت، و تنها حضرت فاطمه علیهاالسلام و حسن و حسین اجازه داشتند در مجلس ما حضور داشته باشند. [4] .

پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روزهای آخر عمر خود، فرمان تجهیز سپاهی برای جنگ با مردم را صادر فرمود و اسامة بن زید را به فرماندهی لشكر برگزید، [5] و بزرگان مدینه و سیاستمدارانی كه از جانب آنها برای خلافت علی علیه السلام بعد از خود بیمناك بود در سپاه قرار داد، تا از مدینه خارج شوند و بیعت با علی علیه السلام در


آرامش و اطمینان صورت گیرد. [6] و هم چنین عملاً به مردم نشان دهد كه افرادی چون ابوبكر، عمر، عثمان و ابوعبیده جراح و... شایستگی خلافت و رهبریت جامعه مسلمین را نخواهند داشت. [7] .

اما توطئه گران و قدرت طلبان، فرماندهی اُسامه را مورد طعن و استهزاء قرار دادند و گفتند چرا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله این جوان را به فرماندهی مهاجر و انصار گمارده است. [8] .

چون این سخن به پیامبر رسید، سخت ناراحت شد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ان تطعنوا فی امارته فقد طعنتم فی امارة ابیه، و ایم الله، ان كان لخلیقاً لامارة، و ان كان لمن احب الناس الی، و ان ابنة هنا لاحب الناس الی بعده». [9] .


«اگر هم اكنون بر اُسامه طعن می زنید، پیش از این پدرش را نیز طعن زدید و حال آنكه به خدا او فرماندهی شایسته بود و پس از او نیز پسرش شایسته ی فرماندهی است و در نظر من محبوب ترین مردم است». [10] .

بیماری پیامبر كه اواخر ماه صفر یازدهم هجرت شروع شده بود، شدت یافت و از طرفی خبر ظهور مدعیان پیامبری، چون، اسود عنسی در یمن، مسیلمه در یمامه و طلیحه در بنی اسد، به مدینه رسید. موارد فوق مردم را در حركت سپاه مردد ساخت. امّا پیامبر مكرر می فرمود: «انفذوا جیش اُسامه» «سپاه اُسامه را حركت دهید». [11] .


[1] ر. ك: زندگاني تحليلي پيشوايان ما، تأليف: عادل اديب، ترجمه ي اسدالله مبشري، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1361، ص 11.

[2] زندگاني تحليلي پيشوايان ما، ص 55- 54.

[3] زندگاني تحليلي پيشوايان ما، ص 55.

[4] اسرار آل محمد صلي اللَّه عليه و آله، ص 62.

[5] ر. ك: سيره ي ابن هشام، جلد دوم، ص 1065، طبقات، جلد دوم، ص 231، ناريخ طبري، جلد چهارم، ص 1311، مغازي، جلد سوم، ص 854.

[6] ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، جلد اول، ص 161، در اين صفحه آمده است: «انه سير ابابكر و عمر في بعث اسامه لتخلو ادار هجرة منهما، فيصفوا الامر بعلي- عليه السلام- و يبايعة من تخلف من المسلمين».

[7] ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 231، تاريخ يعقوبي، جلد اول، ص 509، مغازي، جلد سوم، ص 855 و شرح ابن ابي الحديد، جلد ششم، ص 52. در اين صفحات آمده است: سران مهاجر و انصار از جمله، ابوبكر بن ابي قحافه، عمر بن خطاب، ابوعبيده بن جراح، سعد بن ابي وقاص، سعيد بن زيد، قتادة بن نعمان، سلمة بن اسلم بن حريش، عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبير در زير پرچم و فرماندهي اُسامه بن زيد قرار گرفتند. در مغازي، نام ابوبكر ذكر شده است.

[8] ر. ك: تاريخ يعقوبي، جلد اول، ص 509، كامل، جلد اول، ص 395 و تاريخ طبري، جلد چهارم، ص 1313. (سيره نويسان سن اُسامه را از هفده تا بيست سال نوشته اند).

[9] المسند، حنبل، جلد ششم، حديث 4701، ص 319، صحيح بخاري، جلد ششم، ص 19.

[10] ر. ك: الطبقات، جلد دوم، ص 300 در اين صفحه آمده است: سالم گويد هر گاه پدرم (عبدالله) اين حديث را مي گفت مي افزود: البته پس از فاطمه عليهاالسلام.

[11] تاريخ يعقوبي، جلد اول، ص 509 هم چنين رجوع شود به: طبقات، جلد سوم، ص 232.